1196- ده‌سالگی‌ات مبارک وبلاگ جان

نیازمندی های ایران| تولیدی و عمده فروشی کفش و کتونی زنانه و مردانه در تهران و اسلامشهر

1196- ده‌سالگی‌ات مبارک وبلاگ جان

۱۷۴ بازديد

چهارشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۳۱ ق.ظ

پاسخ:
+ کامنت‌ها پس از تأیید و حداکثر تا ۴۸ ساعت پس از دریافت، نمایش و پاسخ داده خواهند شد. (اگه جواب ندادم می‌تونید نگرانم بشید. شاید به ملکوت اعلا پیوسته باشم. همه‌تون بگین دور از جون :دی)

+ برای دریافت پاسخ کامنت‌های خصوصی‌تان، آدرس وبلاگتان را ذکر نمایید و از ارائه‌ی ایمیل، حتی‌الامکان و از ارائه‌ی آی‌دی تلگرام و شماره‌ی تلفن همراه جداً خودداری فرمایید :)

+ این وبلاگ حداقل تا مهرماه ۹۷ به‌روز نخواهد شد :)

پاسخ:
چی حالا چرا؟

پاسخ:
سپاس‌ها نثارتان!

پاسخ:
ممنونم. ان شاء الله

یه وقت نیام ببینم نیستیناااااا! غصه می‌خورم :دی

پاسخ:
الحق و الانصاف اون شکلک‌های اولین پستم منو کشته :))

پاسخ:
تا روزی که قلبم هنوز می‌زنه

تا وقتی که جونی توی این تنه :)

پاسخ:
تشکر می‌کنه و میگه کادوهام کو پس؟

پاسخ:
:) فصل سه، سه‌طبقه، جغد. دیگه چی بهتر از این

دو تا از عکسای یادگاری ۲۰۷ و ۲۳۳ از طرف محبوبه‌ی یک و دو هست. الان برام سوال ایجاد شد که تو یکی از اونایی، یا یه محبوبه‌ی سومی؟!

پاسخ:
آهان. خب پس تو محبوبه‌ی ۲۰۷ ای

یه محبوبه هم اینستا دایرکت میگین؟ از اینا پیامای دایرکتی داده بود که ضمن عذرخواهی قبول نکردم فالوم کنه. می‌گفت خواننده‌ی وبلاگمه. یه محبوبه هم هست سر یه پروژه‌ی ویرایشی که از خواننده‌های وبلاگم کمک خواستم و شماره‌شو داد و یه کم کمکم کرد. حالا نمی‌دونم این وسط محبوبه‌ی دو یکی از ایناست یا یه محبوبه‌ی جداست :))

پاسخ:
شاد بودن هنر است، شاد کردن هنری والاتر :)

پاسخ:
آهان! خب قربون شکل ماهت، مگه نگفتم دو زاری نویسنده رو کج تصور کنید و سوالتونو واضح بپرسید؟ یهو میای میگی حالا چرا به واقع :))) اشاره هم نمی‌کنی که منظورت عکسای یادگاریه :دی

یه زمانی تکیه‌کلام الانور بود. بعد من ازش یاد گرفتم و هر دو خط در میون وسط حرفام می‌گفتم به واقع. هر کی هم تو هر کتابی به واقع می‌دید برام می‌فرستاد که اینو دیدم یادت افتادم :دی

پاسخ:
سلام

وبلاگی که براش کیک سفارش بدی مستحق کادو نیست؟

سفارش دادماااا!

فکر کن حتی نرفتم همینجوری کیک بگیرم

سفارش دادم :)))

پاسخ:
قدیما که تلگرام نبود، از اینا برای هم اس‌ام‌اس می‌کردیم

پاسخ:
خوبه به نظرم

از ( و ) هم می‌تونستی استفاده کنی

پاسخ:
وقتایی که دلسرد می‌شدم و هوای رفتن به سرم می‌زد، میومدم وبلاگت و وقتی می‌دیدم سی چهل تا پست در عرض یه هفته نوشتی، انگار جون می‌گرفتم و دستامو می‌ذاشتم روی زانوهام و بلند می‌شدم و خودمو می‌تکوندم و ادامه می‌دادم. وقتایی که می‌دیدم نیستی و رفتی، غصه‌م می‌گرفت. بعد فکر می‌کردم حالا که نیستی باید با تمام قوا پارو بزنم تا برگردی و دستامو می‌ذاشتم روی زانوهام و دوباره بلند می‌شدم. حضور امثال تو مایه‌ی دلگرمیه. یه جورایی حضور همه‌مون برای همه‌مون مایه‌ی دلگرمیه.

ده سال پیش که بچه‌ها داشتن برام وبلاگ درست می‌کردن، هم مهسا وبلاگ داشت هم نازنین هم سهیلا هم مریم. من تازه‌کار بودم بین اونا. ولی اونا نموندن. خیلی وقته تعطیل کردن وبلاگ‌هاشونو و همین غمگینم می‌کنه. این تنهایی و این عادت نکردن به نبودنشون. وبلاگ‌هایی که تعطیل شدن و بلاگرایی که نیستن دیگه...

تک‌تک سلول‌های بدنم به این استراحت نیاز دارن. به این یه مدت دیده نشدن نیاز دارن...

پاسخ:
:))) شد

چه خوشگل و گوگولی مگولیه

پاسخ:
نفیسه، متخلص به فخرالزمان الانور بانو
پاسخ:
اگه سرورها نابود نشن این وبلاگ‌ها بیشتر از ما عمر می‌کنن :)

یحتمل وقتی صد سالشه من جان به جان آفرین تسلیم کردم و اون دنیا دارم تقاص پست‌های طویلمو پس میدم :)) مجازاتم هم لابد اینجوریه که پل صراط هی طویل و طویل‌تر میشه و هی هر چی میرم نمی‌رسم تهش :))

یه جور حس تنهایی دارم وسط این شلوغی، وسط این همه وبلاگ و این همه خواننده. نیاز دارم به این فاصله. با تمام وجودم نیاز دارم به این استراحت.

پاسخ:
:)) اصن همینکه نیت‌شو داری کافیه. خودتو اذیت نکن. راضی به زحمتتون نیستیم به خدا

پاسخ:
:) بارها گفتم، بازم میگم اگه خواننده‌های وبلاگم نبودن و این کامنت‌های دلگرم کننده نبودن، منم این پشتکارو نداشتم. شماها بودین که بهم انرژی و روحیه می‌دادین و از پشت سرم هلم می‌دادین که برم جلو و برسم اینجا

پاسخ:
:) ممنونم

بک‌آپ پستامو دارم، ولی اون ده سالو ندارم. همه‌ی پستا و کامنتا رو ندارم، ولی هنوز یه چیزایی برام مونده. اصن پریدن چار تا کلمه و جمله و پست و کامنت به درک، غمم از اینه که اون کامنت‌گذارها رو ندارم، اون دوستامو ندارم... بی‌معرفتا نمیان یه تبریک خشک و خالی بگن که دلم خوش باشه اونا هم منو یادشونه

پاسخ:
پنج سال کم نیست. به قول خودت یه عمره. ما که همیشه می‌خونیمت و تا وقتی هستیم، باش و بذار وبلاگتم باشه همیشه :)

پاسخ:
بله، پیوسته. دائم‌السوژه و دائم‌الپست :))

دوران مدرسه ماهی دو سه تا پست می‌ذاشتم و سر جمع دویست تا بود پست‌های فصل اولم. دوران کارشناسی هفته‌ای بیست سی تا. معمولا هفتگی منتشر می‌کردم و آخر هفته‌ها که سرم خلوت‌تر بود یهو مثل طوفان نازل می‌شدم :دی سر جمع هزار و دویست تا که با اون دویست تای فصل اول میشه ۱۴۰۰ پست از ۸۶ تا ۹۴. شباهنگ هم که تو این دو سه سال با ۱۱۹۶ پست در خدمتتون بوده :)

پاسخ:
پربارترین و به نظرم قشنگ‌ترین فصلو خوندی تو :)

حضورت پایدار :)

پاسخ:
با ارجاع به پست آخر رادیوبلاگی‌ها، ده سال در کنار تو، یا در انتظار تو؟ مساوی نیستن

اینجا منظور از تو شما نیست البته :دی

پاسخ:
کتابو وقتی می‌نویسم که حسسسسسسسابی پیر و فرتوت بشم و تجربه‌های فراوان کسب کنم

اولین پست‌هامو با این اینترنت‌های کارتی و ساعتی می‌نوشتم. اسمشون یادم نیست

پاسخ:
غیبت بعضیا با حضور دوستای جدید شاااااید جبران بشه ولی درد بزرگترم اینه که وبلاگ‌هایی که می‌خوندم هم تعطیل شدن 

پاسخ:
شکلشم می‌کشیدین زیر تعریف

یه خط درااااااااز که ته نداره

پاسخ:
آدم وقتی یکیو دوست داره، مکث‌های وسط جملات و امممم گفتن‌هاشم دوست داره، حرفاش و تکیه کلام‌هاش و جکاش که دیگه جای خود دارد!

پاسخ:
هنگامه؟!

من یه هفته است گوش میدم و هنوز شورش درنیومده انگار :دی

پاسخ:

احتمال پیدا کردن من به کنار، اگه رادیو نبود و من نبودم چند درصد احتمال داشت با همکار ما همکار بشی :دی

من وبلاگتو دیرتر از خودت پیدا کردم. خیلی دیرتر. چند ماه به عنوان گوینده‌ی رادیو عاشقانه هوادارت بودم و خب اون چند ماه چون عضو تیمتون نبودم، به عنوان مخاطب عاشق صدات بودم فقط. از قلمت خبر نداشتم و هر موقع می‌دیدم یاسی و سمانه اخبارو خوندن ضد حال می‌خوردم :دی

نسبت به صدای مسعودم همین حسو داشتم. ولی چون تو دختر بودی، راحت‌تر حسمو بروز می‌دادم :دی

پارسال به سن تکلیف رسید و کم‌کم دیگه باید آستین بالا بزنم و شوهرش بدم. مادربزرگ پدرم همیشه می‌گفت وقتی ۹ سالم بود شوهر کردم. البته ما هر چی حساب کتاب می‌کنیم می‌بینیم کمتر از ۱۵ سالش نبوده، ولی خب خدا بیامرز همیشه می‌گفت ۹ سالم بود شوهر کردم و منم دیگه باید کم‌کم پیرو سبک جدم وبلاگمو شوهر بدم :دی

پاسخ:
بعدشم ارجاع بدین به کتاب بیا عاشقی را رعایت کنیم شباهنگ و بگین شباهنگ میگه عشق، مسیره

پاسخ:
مچکرم :)

بچه‌م سنش دورقمی شده :دی

پاسخ:
شبی :دی

من هر کیو هر چی یادم بره تو و شبی صدام کردنتو یادم نمیره

نگران نباش

رها نمی‌کنم اینجا رو :)

پاسخ:
ذوقت مستدام

ینی به فکر جهیزیه‌ش باشم؟ :دی ادامه‌ی تحصیل نده بچه‌م؟

پاسخ:
سلام

عزیزم....

تو همونی که کیک درست کرده بودی و روش نوشته بودی نسرین؟

منم دلم براتون تنگ میشه

هیچ آدرسی ازت ندارم و امیدوارم وقتی برمی‌گردم باشی و بازم کامنتاتو ببینم :)

پاسخ:
نه خیالت راحت، ما (من و وبلاگم) انقدارم خز و خیل نیستیم :)))

خوش به حالت حنا. یهو همین الان (همین الان یهویی) به سن و سال و شرایط و همه چیت کلا، حسودیم شد. دلم می‌خواد برگردم سال اول دانشگاه...

پاسخ:
:) ولی به خودم بیشتر از ۱۶ نمیدم

پاسخ:
ممنونم

المیرا از تو هم مثل یکی دو نفر از دوستان هیچ آدرسی ندارم.

یهو لطفا برای همیشه غیبت نزنه

آخه قدیما یه خواننده‌ی بی‌وبلاگ داشتم که یه مدت خبری ازش نبود و بعد اومد گفت باهات قهرم که این مدت سراغمو نگرفتی. منم خیره به دوربین بودم که از کجا سراغ خوانندگان بی‌وبلاگمو باید می‌گرفتم که نگرفتم. خلاصه که یه عمر کامنت گذاشت و یهو قهر کرد رفت که رفت

پاسخ:
آخ آخ امان از این معلق بودنه

پایدار بشی ایشالا :))

نه، کامنتا بازه تا وقتی برگردم :)

پاسخ:
سلام

راست می‌گیااااااا امروز وارد دهه‌ی دوم شدیم :دی

تشکرات فراوان

پاسخ:
فااااااااطمه!!! عزیزم کجایی!؟ دقیقا کجایی!؟

پاسخ:
عزیزم...
لطف داری شما :)

چشم، حتما

منم التماس دعا دارم :)

پاسخ:
سلام :)

آره

این ده سال پر از خاطره‌های مجازی بوده برام که اگه شیرینی‌شون بیشتر از خاطرات دنیای بیرون نباشه کمتر نیست

پاسخ:
خوشحالم که اینجا حداقل خاصیتی که داشته، این بوده که لبخند رو لبتون نشونده. این یه نعمته. یه نعمت بزرگ! و خدا رو شکر :)

حال خوبت پایدار :)

شما خبر داری کلاً کامنتای وبلاگتو از بیخ و بن بستی؟

پاسخ:
مستر مرادی خودمون؟!!!

تشکر می‌کنم :)

پاسخ:
سلام

خیلی خیلی ممنونم از لطفت

خوشحالم که دوستای خوبی مثل شما دارم

خدا حفظتون کنه :)

ولی نمی‌دونم کدوم فاطمه‌ای :(

تحقیقات نشون میده از هر سه دختر، یکیشون اسمش فاطمه است، یکی از اون دو تای دیگه که فاطمه نیستن، یکی دیگه هم تو شناسنامه فاطمه است. اسمتون قشنگه، ولی یه شماره‌ای چیزی تهش بذارین خب :دی فاطمه‌ی ۲۰۱۰ (بیست ده) مثلا. (هشت و ده دیقه کامنت گذاشتی :دی)

پاسخ:
ممنونم :)

ایشالا بیاین عروسیش برقصین :دی

عروسیامونم مختلط نیست. رمز بانوان می‌ذاریم که خانوما معذب نباشن

پاسخ:
آخی... الهی... چقدر عزیزی تو؛

الان دیگه تو برام یه فاطمه‌ی خاصی. فاطمه‌ی ۲۰۱۰ :دی

پاسخ:
همیشه به یادتم و خوشحالم که یکی از اون سه چهار بلاگر خوشبختم
این چند وقت که نمی‌نویسم، یه چند ماه از دستم راحت میشین و حسسسسسابی به چشاتون استراحت میدین :دی

تو هم یکی از اون فاطمه‌های خاصی برام. فاطمه رگها. اگه شرایطشو داشتی بازم بنویس :) محروم نکن ما رو از قلمت

پاسخ:
:))) دائماً یکسان نباشد حال دوران غم مخور. این آوارگی‌تونم تموم میشه ایشالا.

من هنوز چشم به راه منقشم. امیدم ناامید نشده هنوز :دی

پاسخ:
آآآآآآآآآآآآآآآآره یادمه! فکر کنم طویل‌ترین کامنت عمرم بود کامنتت :دی

ممنونم عزیزم. لطف داری تو :)

ولی من آدرس وبلاگتو ندارما!

+ اسمت چون لینک داره فکر کردم وبلاگ داری. آخه فقط اونایی که وبلاگ دارن وقتی کامنت می‌ذارن لینک داره اسمشون. البته الان فقط اسمه و بدونه آدرسه :)

پاسخ:
:) ممنونم. آره دیگه. اون اولین کامنته کار خودشو کرده و شما هر کار اسمی بذارین روی خودتون بازم برای من دفترچه‌این. 

پاسخ:
:)))))) هر کار اسمی :))))

وقتی داشتم جواب کامنتا رو می‌دادم تو یه حالتی بین خواب و بیداری بودم. دست و صورت نشسته و خمیازه‌کشان و سر روی بالش حتی! اول خواستم بگم هر کاری کنین بعد نوشتم هر اسمی بذارین. نتیجه‌ش شد هر کار اسمی بذارین :))

آخ آخ اون ن خیلی رو اعصابم بود. آخه ن؟ ن خالی؟! ایییییین همه اسم، اون وقت ن!

البته من یه اسم دیگه که با میم شروع میشه هم از شما تو خاطرم هست :)

پاسخ:
ممنونم :)

پاسخ:
سلام به روی ماهت

عکسی که فرستادی رو یادگاری نگه داشتم برای تولد سال دیگه :) امیدوارم اون موقع هم باشی و این اسم قشنگتو بین کامنتا ببینم. خاموش اما دخترم شد اسم آخه؟ :دی :))

چه خواب بامزه‌ای. حالا خوبه تهش خوشحال شدی :)

پاسخ:
آره. مسعود. خودم کامل نگفتم اسمتونو. گفتم شاید نخواین کسی بدونه به اسم مسعود می‌نوشتین.

الان آدرس وبلاگتونو ندارم. یادم نیست اسمش دقیقاً چی بود و گشتن بین هفتصد تا آدرس، در شرایطی که پنج شش روز دیگه آزمون دارم از عهده‌ی من برنمیاد :)) ولی یادمه رمزتون یه چیزی شبیه شماره‌ی خونه بود و همیشه با خودم فکر می‌کردم آیا شما با این رمز می‌خواستین غیرمستقیم شماره بدین؟ :)) و چرا شماره‌ی خونه، اونم ببدون کد و پیش‌شماره؟ :))) خلاصه که درگیر بودم با اسمتون و وبلاگتون و رمزی نوشتنتون و رمزتون

پاسخ:
:)))))))) خب اون موقع که با شخصیت الانتون آشنا نبودم. ضمن اینکه هم‌صنفاتون از این کارا زیاد می‌کنن.

و نکته‌ی مهم‌تر اینکه اون همه وقت گذاشتم پستاتونو خوندم، الان هیچچچچچچچچی یادم نمیاد ازشون :|

پاسخ:
صاحب وبلاگ تشکر می‌کنه و ضمن نثار یک عدد بوس، میگه مرسی هستین :دی

پاسخ:
:) ان شاء الله هر چی خیر و صلاحمه همون بشه :)

ممنونم که به یادم و به فکرمین

پاسخ:
:) من هم ازتون ممنونم. همین که یه چیز کوچیک می‌بینین و یادم می‌افتین و برام می‌فرستین، کلی برام ارزشمنده و باید قدردان چنین دوستانی بود

پاسخ:
سلام :) 
ممنونم

بیست سالگی وبلاگم :) امممممم چند سالم میشه اون موقع؟ 

سی و پنج!

چه سن هیجان‌انگیزی!!!

پاسخ:
ممنونم عزیزم

ایشالا :)

پاسخ:
:) سلام

چراغ حضور دوستان هم همیشه روشن ایشالا

پاسخ:
نمی‌دونیم خب

البته سالگرد مردن هم مهم نیست به نظرم. این تبریک‌ها و تسلیت‌ها برای اینه که گذر و ارزش زمان رو حس کنیم فقط

پاسخ:
مهمه. زمان ارزشمندترین سرمایه‌ی ماست و قابل برگشت هم نیست. مثل یخی که آب میشه.

پاسخ:
منظورم از زمان، عمره. و در کل منظورم اینه که این شصت هفتاد سال یه سرمایه‌ی محدود و تمام شدنیه.

پاسخ:
چی بگم والا

پاسخ:
والا من با نگاه فیزیک کوانتوم و خم و سیاهچاله‌ها به زمان نگاه می‌کردم. ولی ظاهراً شما نگاه فیلسوفانه دارید. چند ماه پیش چند تا کتاب از فلسفه‌ی اسلامی راجع به زمان خوندم و راستش زیاد نه سر در آوردم، نه جذبم کردن

پاسخ:
ممنونم :)

پاسخ:
خب من دستمو به نشانه‌ی تسلیم بالا می‌برم و اعتراف می‌کنم علم و آگاهی و مطالعه‌ام در مقایسه با علم و آگاهی و مطالعه‌ی شما کمه. فلذا ختم جلسه رو اعلام می‌کنیم و موکولش می‌کنیم به یه وقتی که منم حرفی برای گفتن و دفاع کردن داشته باشم :)

پاسخ:
ممنون :)

تا آخر هفته درگیر کنکورم و بعدشم یه سفر تهران و گیر و گرفتاریای کاری و درسی. فکر کنم یه ماه دیگه ذهنم آزادتره. خوشحال میشم یه پست بذارین و بیام با کامنتام پستو به چالش بکشم :)

پاسخ:
دو بار دیدم این فیلمو. عالیه!

و البته غم‌انگیز :(

پاسخ:
عه. چه جالب!

عکس بگیرین اینجور مواقع برام بفرستین تا به اسم خودتون نشونِ دوستان بدیم :دی

پاسخ:
ممنونم عزیزم :)

پاسخ:
:)) خوبه :دی

تا بدین لحظه تعداد عکس‌های تولد سال بعد به 10 تا رسیده.

پاسخ:
:) عزیزم... چشم رو هم بذاری برمی‌گردم :)

تو این مدت بیشتر پست بذارین که بیشتر بیام کامنت بذارم براتون

پاسخ:
:))) امان از دست این مراد که جماعتی عظیم رو معطل خودش کرده

پاسخ:
سلام به روی ماهت

چه خوششششششگله. ممنونم :)

پارسال یکی از همینا داداشم برام گرفته بود. اونی که من دارم، دو تا جغد روش نیست و یه جغد تنهاست.

پاسخ:
:)) 

والا کلاً از جینگلی‌جاتم وقتی استفاده می‌کنم که حالم خوب باشه. مستقل از مکان و حاضران و بسته به حس و حال خودم. حوصله نداشته باشم ساعتم هم نمی‌بندم. ولی وقتایی که توپ توپم کلی چیز میز از خودم آویزون می‌کنم

پاسخ:
نه عوض نکن اسمتو. همین خوبه. دوست دارم اسمتو :دی

می‌تونی تکمیلش کنی. مثلا خاموش اما دختری که روشن شد :))))

پاسخ:
خیلی خیلی ممنونم خانم شاعر عزیز :)

ایشالا :)

پاسخ:
متشکرم :)

پاسخ:
کدوم خواب؟! 

باید تا شب چند صد صفحه ویرایش کنم تحویل بدم :((

کلی کار ریخته رو سرم که موکولشون کرده بودم بعد کنکور :(

پاسخ:
:) نایی برام نمونده به خدا. از چهار صبح سر پام. دارم بیهوش میشم

در توصیف کنکور همین بس که محل آزمون دانشکده برق تبریز بود و صندلی چپ‌دستم نداشتن :(

یه سوالم بود که یه ربع براش وقت گذاشتم حل نشد آخرش

تو گلوم گیر کرده

به نظرم سخت نبود

نمی‌دونم کجاشو اشتباه می‌کردم که به جواب نمی‌رسیدم

این بود: ۹ تا توپ داریم، ۲ تا آبی ۲ تا قرمز ۱ سیاه ۴ سفید. یکی یکی برشون می‌داریم از تو کیسه. با چه احتمالی در برداشت هفتم سومین توپ سفیدو برمی‌داریم؟

گزینه‌هاش دقیقا یادم نیست ولی یه چیزایی تو مایه‌های ۵/۴۲ و ۵/۲۱ و اینا بود. من صورت کسرم ۳۰ بود. حیفِ اون یه ربع...

پاسخ:
بد نبود، ولی از خودم بیشتر و بهتر از این انتظار داشتم

پاسخ:
ممنونم :)

ایشالا :)

پاسخ:
و من می‌خوام به لوس‌ترین شکل ممکن محکم بغلت کنم و بگم ممنونم

پاسخ:
ممنونم :)

اصن یادم نبود خودم. یکی از بچه‌ها پیام داد تازه فهمیدم عه! روز مهندسه

پاسخ:
:))) منم رمز وای‌فای (یا همون هات اسپات) گوشیمو گذاشتم ۱۳۹۶۱۲۰۴ رمز یه چیز دیگه‌م هم یه تاریخ از یکی از روزای نود و چهاره :دی

پاسخ:
سلام :)

ممنونم عزیزم

ایشالا

پاسخ:
یه بخشیش مربوط به کانال انشا و نویسندگی و ویراستارانه

یه بخشیش مربوط به یه شرکته که داره برای کارمنداش سالنامه و کتاب و تقویم‌طور تهیه می‌کنه

کار خوبه :)) از کنکور برگشتم و بی‌هیچ استراحتی نشستم پای تایپ یه سخنرانی که دقیقا سه روز طول کشید تایپ و ویرایش و مرتب کردنشون. یه داستانم ویرایش کردم که نمی‌دونم کدوم بی‌سوادی تایپش کرده بود. بعد تلگراممو باز کردم بفرستم برای مسئولش، دیدم از استادم پیام دارم که اگه تو فلان پروژه می‌خوای همکاری کنی، تا امروز وقت داری خودتو معرفی کنی. ینی هنوز خستگی سه روز تایپ و ویرایش و کنکور به تنم بود که وارد پروژه‌ی استادم شدم و دیدم ملت یه ماهه دارن روی یه نرم‌افزاری کار می‌کنن و تا آخر هفته باید کارشونو تحویل بدن. من نیز باید چنین می‌کردم. آیا کار با اون نرم‌افزارو بلدم؟ هنوز خیر! آیا اصن نصبش کردم؟ هنوز خیر :|

پاسخ:
عزیزم :)

ممنونم :)

پاسخ:
اگه مهندسی رو به خاطر علاقه‌ت می‌خونی که هیچ

اگه میخوای باهاش کار کنی، اگه کار دولتی و رسمی میخوای و چون دختری، تو شهرای کوچیک کار پیدا نمیشده. برای یه سری رشته‌ها و گرایشا تو شهری مثل تبریزم کار نیست. مخصوصا برای خانوما

ولی اگه می‌تونی کارآفرین باشی و خودت رو پای خودت بایستی، مثل خیلی از دوستای دختر من (منظورم دوستای مؤنثمه نه دوستای دخترم :دی) می‌تونی با حداقل امکانات واسه خودت شرکت هم بزنی و دنبال کار نباشی.

حسابداری خوبه. کار براش زیاده. قبلش برو دفترچه آزمون استخدامی رو بخون ببین تو شهر شما چه کارایی مورد نیازه و ظرفیت برای آقایون و خانوما چقدره

پاسخ:
ممنون :)

زنده باد بلاگستان

بژی بلاگستان

یاشاسین بلاگستان

پاسخ:
این خوشبختی و شادی خیلی وقته مفهومشونو از دست دادن...

ارجاع به همون بندی که تو یه پستی گفتم خیلی وقته از ته دلم خوشحال نبودم

پاسخ:
:)) اون کامنته رو سریع بعد از انتشار پست گذاشتم و تأییدش نکردم که نشون داده نشه تا یه مدت. چون نمی‌خواستم هر کی میاد تولدو تبریک بگه، غر بزنه و نق بزنه و مراتب خشم و خشونت و نفرت و ناراحتی و داد و هوارشو ابراز کنه :دی همین یکی دو روز پیش منتشرش کردم و پاسخ دادم و با قرمز مشخص کردم که هر کی بعداً اومد سر زد ببینه و غر بزنه

کاش می‌تونستم بگم دقیقا چه مرگمه. خوشبختانه خودم می‌دونم دقیقا چه مرگمه و این خیلی خوبه.

نزدیک خونه‌مون یه جایی هست که کلی مغازه هست برای تعمیر اتومبیل و روکش ماشین و لوازم صوتی و تصویری ماشین. اسم یکیشون شباهنگه، چند متر اون طرف‌تر اسم یکی‌ دیگه‌شون مرادی

پاسخ:
حالم بد نیست. خوب هم نیست. یه حالی بین این دو تا. یه موج با فرکانس اندکی که دامنه‌ی ناچیزی داره. با کمترین توان و انرژی. ننوشتن قطعا حالمو خوب نمی‌کنه، ولی نوشتن، این حالِ معمولی‌مو می‌ندازه تو یه فیدبک مثبت. می‌دونی که؟ هیچ سیستمی با فیدبک مثبت پایدار نمی‌مونه. برای همین نمی‌نویسم.

موجبات خوبیم دست اونیه که اون بالا نشسته و داره ولتاژ شکستنمو می‌سنجه ببینه تا کجا ادامه میدم

پاسخ:
نرم‌افزارو که یاد گرفتم و چون یکی از دوستان برنامه‌شو نوشته بود، یکی دو تا پیشنهاد و انتقاد هم در راستای بهبود عملکردش دادم. اون فایلی هم که قرار بود روش کار کنم به‌نوعی آزمون بود که اگه خوب کار کنم وارد پروژه بشم. اونم با سرعت و دقت خوبی تحویلشون دادم

پاسخ:
:دی یه بار پست گذاشته بودی و فتوا داده بودی و منع کرده بودی جماعت بلاگران رو از گذاشتن پست‌های خداحافظی و پایانی و هر آنچه که مضمون تمام شدن داره. خودمم زیاد از قیل‌و‌قالِ آی من رفتم و خدافظ خوشم نمیاد :دی

همون موقع پدیدارش نکردم که ملت بغض نکنن و اشک در چشمانشون حلقه نزنه :دی ولی خب رسم فتوت و جوانمردی این بود که بگم تا کی پست نمی‌ذارم که ملت نیان هی سربزنن (مخصوصا اونایی که وبلاگ ندارن و از امکانات دنبال کردن بی‌بهره‌ن) و چقدر هم که نمیان :دی

پاسخ:
از کجا می‌دونی از چند ماه پیش بهترم؟ مگه چند ماه پیش چه طوری بودم؟ شما ظاهر زندگی منو می‌بینید فقط...

دیگه چی می‌خوام مگه؟

همممم

چی بگم

پاسخ:
ممنونم به واقع :دی

به دنیا آوردمش و تر و خشکش کردم و فکر کن ده سال زحمت کشیدم که بشه این. خیلی ذوق دارم و واقعا مثل یه موجود زنده می‌بینمش که نه می‌تونم رهاش کنم و نه حتی حذف

دوستش دارم. مثل مادری که بچه‌شو دوست داشته باشه

وبلاگم پسر نیستاااا :دی به واقع

پاسخ:
:) الان تهرانم

اومدم برای کارهای پروپوزال و آزمون استخدامی

پاسخ:
:) فقط یه کم باید صبر کنید تا برگردم

در حال استراحت مجازی‌ام :دی

پاسخ:
من اختیاری در مورد اینکه کجا آزمون بدم نداشتم. چند تا رشته که علاقه و تخصصشو داشتم انتخاب کردم و آزمون کتبی و مصاحبه‌شو شرکت کردم. خودشون گفتن فلان رشته مصاحبه‌ش فلان شهره. فکر کنم مکان مصاحبه بر اساس این بود که متقاضیان اون رشته تو کدوم شهر بیشترن و اونجا بشه حوزه آزمون. تعداد شهرها هم پنج شش تا بود. مثلا تبریز، همدان، تهران، مشهد، اصفهان

فکر می‌کنم لیست یه سری شرکت رو بهمون بدن، به علاوه‌ی یه گواهی یا مدرک که تا جایی که می‌دونم تا شهریور اعتبار داره این گواهی.

میلاد حضرت زهرا و روز خواهر و مادر و همسر آینده‌تون هم مبارک :)

رفته بودم برای مامان کادو بگیرم، یه تونیک (بلوز بلند) جغدی دیدم و برای خودمم کادو گرفتم. نکته‌ی قابل تأملش اینجاست که تونیکه برند کوتونه که یه برند معروف ترکیه‌ایه و فروشنده کلی تعریف کرد و وقتی تخفیف خواستم گفت همینو بری از لاله‌پارک (یه مرکز خرید تو تبریزه که مال شوهر یه خواننده‌ی ترکیه‌ایه و خیلی گرونه) بخری ده برابره اینه قیمتش. خریدم و اومدم دیدم روی اون کارتی که مشخصات لباسو می‌نویسن تهش نوشته made in i.r.i :| الان نمی‌دونم قسم ابالفضلو باور کنم یا دم خروسو :)))

پاسخ:
من که از خدامه ایرانی بخرم :))

ولی خب معمولا مارک خارجی رو میزنن روی تولید داخل. اینا برعکس کار کردن و روی جنس ترکیه مارک ایرانی زدن :))

پاسخ:
محمدعلی... محمدعلی..‌ محمد، علی، دارم تکرار می‌کنم به این اسم جدید عادت کنم :)) یاد محمدعلی شاه قاجار می‌افتم :دی

انقدر نسبت به نوشتن بی‌رغبت شدم که حتی کامنتایی که خودم برای خودم می‌ذارم هم تأیید نمی‌کنم و جواب نمیدم. نمونه‌ش کامنت بالایی که عدم نمایشش کرده بودم و به خاطر گل روی شما ظاهرش می‌کنم ببینید اوضام چقدر وخیمه :))

پاسخ:
تا مهر ماه صبر پیشه کنید. و خداوند صابران را دوست دارد :)

پاسخ:
سلام و سپاس :)

پاسخ:
:) نه، من چهاردهم بودم :)

پاسخ:
:) به روی چشم

کامنت‌ها تا اون موقع بازه :)

حدیث داریم که اگر پست نمی‌گذارید لااقل آزاده باشید و کامنت‌ها را نبندید

پاسخ:
ممنونم :)

تو هم موفق باشی عزیزم

پاسخ:
خوشحالم که حالت خوبه. بعد از اون دو تا پست رمزدار و عکس‌دار آخرت و تموم شدن غربت و روزهای غریبانه، انتظارشو داشتم حالت بهتر شده باشه. :)

همیشه شاد باشی

پاسخ:
نه اتفاقا خوبه که کامنت‌ها باشه و بحث بشه

ضمن اینکه تازگیا با بچه‌های بالا ارتباطم بیشتر شده و راحت‌تر می‌تونم صدای ملتو به گوش مسئولین برسونم :دی

ایشالا شاید فردا بسازم و آدرسشو بهتون به عنوان عیدی بدم :دی

پاسخ:
عزیزم :)

ضمن ذوق بابت دیدن اسمت :دی شما را دعوت می‌کنم به آن یکی وبلاگ :دی تا مرهمی باشد بر زخم فراق :))

پاسخ:
سلام

ممنونم عزیزم

ان شاء الله 

همچنین برای شما، سالی پر از شادی باشه :)

پاسخ:
دوستان وبلاگی، تو این دو سال هر جا هر چی که دیدن و یاد من افتادن رو عکسشو گرفتن برام فرستادن و منم طی این مدت کم‌کم جمعشون کردم و گذاشتمشون کنار هم :)

پاسخ:
دوستانی دارم، بهتر از برگ درخت، بهتر از آب روان :)

پاسخ:
همچنین شما :)

پاسخ:
سلام.

برای همیشه تعطیل نکردما. فعلا یه چند ماه روزانه‌نویسی رو کنار گذاشتم وگرنه تو وبلاگ فرهنگستان هر روز پست می‌ذارم. 

این رفت‌وآمدها هم که دیگه واقعاً منو شرمنده کرده! هنوز ملت میان و سرمی‌زنن و لطف دارن

در ثانی، نوشتم که بخونید دیگه. راحت باشید. اجازه نمی‌خواد :)

فکر نکنم اونی که شنیدید درست باشه. دوماً هیچ وقت درست نبوده و نمیشه روی کلمات فارسی تنوین گذاشت

الان برای من صبحه. صبحتون به خیر. ان‌شاءالله روز خوبی رو آغاز کنید.

1196- ده‌سالگی‌ات مبارک وبلاگ جان
تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در فارسی بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.