امروز یه غم توی دلم نشست.یه غم که البته دقیقا مالِ امروز نیست.یه غم که دیگه داشت کمکم کهنه و زبر و خشن میشد،داشت پینه میبست! یه غم که شاید حالا حالاها مجبور بودم روی دوشم تا آخرِ عمر بکشم و شاید اگه جدیش نگیرم،باید از خیلی چیزها دست بکشم... اما امروز یه چیزی فهمیدم! فهمیدم گاهی خدا خیلی با ما حرف میزنه ولی ما انقدر خودمون رو به کَـری و کـوری میزنیم که صدای قشنگ و لحنِ آرومش رو نمیشنویم. امروز چندبار به شیوههای مختلف صداش رو شنیدم!چندین بار باهام حرف زد! اولین بار از سمتِ شمشادی که پدرم تازه به خونمون آورد،صداش رو شنیدم.وقتی که داشتم برگهای سبزش رو دونهدونه با دستمال مرطوب تمیز میکردم.اون سبزِ پررنگ،اون رگهای برجسته و بویِ خاکِ خیسخوردهاش،انگار بهم میگفت وقتشه کود بریزی پایِ نهالِ عمرت و با عشق به روزهای تکرار نشدنیت آب بدی! دومین بار وقتی که با دوستم درمورد خستگیها و گاه ناامیدیهای ناخواسته که میچسبه به روزهامون و ما باید سپر بگیریم جلوشون تا رخنه نکنن توی وجودمون،حرف زدم و چقدر حرفهامون به حالمون سازگار بود و چقدر جفتمون نیاز داشتیم به خودمون بیایم و دوباره خودمون رو صادقانه و بدون ترس بسازیم... و سومین بار وقتی پنجره رو باز کردم و دونههای برف هجوم بردن به صورتم و من رو انقدر غافلگیر کردن که از خوشحالی پریدم بالا و ذوق کردم و دویدم توی کوچه و با سرمای گرم و لطیفی که خدا بهمون هدیه داده، کلی خوشحالی کردم... دنیا همینه! یه روز باید به خودتون بیاین! یه روز باید با خودتون جدی برخورد کنین.یه روز باید بیشتر تمرکز کنین و صدای خدا رو بشنوین و اون یه روز دقیقا همین الانه! #غزالیـــات
تولیدی کفش و تولیدی کتونی در تهران و اسلامشهر تولیدی کفش زنانه و تولیدی کفش مردانه فروش و پخش عمده کفش در شهرهای تهران کرج مشهد اصفهان شیراز کرمان یزد اهواز مازندران گیلان تبریز ارومیه قم بوشهر زاهدان قشم گلستان اردبیل قزوین همدان یاسوج کهکیلویه سنندج ایلام و.... بقیه شهرهای ایران از تهران و اسلامشهر