ای بابا... :|

نیازمندی های ایران| تولیدی و عمده فروشی کفش و کتونی زنانه و مردانه در تهران و اسلامشهر

ای بابا... :|

۱۷۲ بازديد

آقا ما امشب قصد کردیم بریم مهمونی اونم خونه کی ؟ خونه عمه زهرا.

خلاصه قبل از اینکه بریم بنده ی حقیر زنگ زدم به عمه ی محترم که عمه جان اگه فلانی رو هم دعوت کردی 

لطف کن بگو تا منه بدخت پانشم بیام اونجا و خلاصه بگم که عمه ی جان گفتند که نه عمه من مگه مریضم هم تو رو دعوت کنم هم 

فلانی رو. نه پاشو بیا.

آقا خلاصه ما شال و کلاه کردیم با مادر گرامی هلک و هلک رفتیم خونه ی عمه جان.

همینکه رسیدیم ناگهان 

دیدیم که طرف صاف نشسته روبروی در . این بنده ی خدا مثل اینکه با عمه ی عزیز تر از جان برنامه ریزی کرده بودن و خلاصه ما اومدیم برگردیم به سمت در خروجی که عمه جان با اون صدای گرم  ودلنشین فریاد زدند که کجا عمه بشینید مث دوتا بچه ی ادم مشکلتتون رو حل کنید. خلاصه این شد که من و دختر خاله ی گرامی امشب هم بعد از یه زد و خورد حسابی دست از پا دراز تر به سمت خانه ی خود بازگشتیم و عمه جانم با هردوتامون قهر کرد ...

در هر صورت الان در خدمت شماییم با یه صورت که دختر خاله ی گرامی با یه سیلی سرخش کردن.

البته بنده ی حقیر هم دوتا چک خوابوندم و مدیونید اگه فکر کنید این دو خط اخر اغراق بوده :دییی

ای بابا... :|
تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در فارسی بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.