۱۸۷ بازديد
غمِ عالم ریخته بود تو دلم از اومدن ِ بهار .. انگار تو بهار هزارتا دخترِ دمِ بخت با چادرهای گل گلی و دامن های چین چینی و موهای مشکی از فرق باز کرده و ناخن های حنا گرفته پشت درِ خونه هاشون نشستن تا یار بیاد ! یار بیاد .. و از قضا یار هم نمیاد که نمیاد .. غمِ عالم ریخته بود تو دلم از اومدنِ بهار .. بهارِ ها ! شوخی که نیست .. حالا تا یک هفته ذوقِ شکوفه های درخت گیلاس تو حیاط خانوم جان رو کنم .. تا دو هفته از خیس شدن موزاییک های بارون خورده و بوی خاک خیس خورده حظ ببرم که به به و چه چه بارونِ بهارِ ! تا دوهفته هی آقاجون شبا که از سرکار برمیگرده دستش پر باشه از مشما هایی که توش نوبرانه های بهارِ ... بعدش جی؟ چکار کنم نبودنت رو ؟ بهارِ ها ! شوخی که نیست .. ببین .. نیومدی ! زمین به تیریج قباش بر خورد .. سرد شد .. آسمون هم که نگم برات ..