خواب عجیبی دیدم دیشب...
خواب دیدم پای برادر 12 ساله ام به شدت اسیب دیده و یک تکه شیشه ی بزرگ در دستم خرد شده بود.
خون سرتا پای من و برادرم را گرفته بود.
برادر 12 ساله ام را روی دوشم گذاشتم و با چشمانی پر از اشک وارد بیمارستان شدم.
همه ی تخت ها یا پر از بیمار بود یا به شدت کثیف بود.
ترسیدم برادرم را روی یک تخت کثیف بگذارم و پایش عفونت کند.
از طرفی دست خودم هم به شدت درد می کرد .
پرستاری را از دور دیدم. به سرعت به سمتش دویدم و فریاد زدم و کمک خواستم.
پرستار بدون اینکه سر بلند کند پرسید چقدر پول داری ؟
و من گفتم هیچ !
پرستار همانطور که سرش پایین بود پوزخندی زد و رفت.
ناگهان بیمارستان خالی از هرگونه جنبنده شد. در اتاقی را باز کردم. یک دندانپزشک خانم داشت وسایلش را جمع می کرد که برود.
برادرم هنوز روی دوشتم بود. دست مجروحم را بالا بردم و از او کمک خواستم. برادرم ناله می کرد.
دندانپزشک پوزخندی و زد و گفت که او یک دندانپزشک است و این کار های کثیف در حیطه ی کاری اش نیست.
.
.
.
.
.
.
با گریه از خواب بر خاستم.
لب تاب را روشن کردم و در اینترنت سرچ کردم " بی وجدان "
و کودکی را دیدم که بخیه هایش ناجوانمردانه کشیده شده بود...
حرف دلم را شاید نفهمید اما ...
پرستار ها و پزشک هایی که این متن را می خوانند...
هر چه هستید باشید اما لطفا بی وجدان نشوید...
همین