تا هستم و هست دارمش دوست...

نیازمندی های ایران| تولیدی و عمده فروشی کفش و کتونی زنانه و مردانه در تهران و اسلامشهر

تا هستم و هست دارمش دوست...

۱۶۸ بازديد

 

قرار بود دو روز مرخصی بگیرم برای درس خوندن ولی تمامش به فیلم دیدن و کتاب خوندن و خواب بی دغدغه گذشت.

مادرم میگه تو که همیشه ی خدا گشنه ای! و من میخندم و میگم مگه زندگی غیر از "خواب,کتاب,کبابه"؟میگم مامان گنجایش معده ی من کمه واسه همین ریز ریز میریزم توش و تند تند خالی میشه!...پشت چشم نازک میکنه که کمتر دلبری کنم...

بهش میگم این چندروز خیلی درد کشیدم.کمر درد و پادرد کلافه ام کرده,درد ریفلاکس و سوزش معده که فاجعه ست و حالا درد دیسمنوره(درد قاعدگی)هم بهش اضافه شده.گفتم دارم روزی چهارتا قرص میخورم!...منتظر بودم برام دلسوزی کنه اما مثل همیشه خیلی جدی گفت دکتری که دردش رو پیش بقیه ببره نوبره والا!...و من مثل تمام مکالماتم با سادات خونه کنف شدم و دیگه چیزی نگفتم.

دلم هوای روستای پدریم رو کرده...هوای باغ هلو که الان فصل چیدن محصولاتشه و هوای تخم مرغ تازه,پنیر محلی و سبزیجات ارگانیک...پدرم میگه امسال از بی آبی آدمها هم میمیرن چه برسه به درختها.میگه امسال گردوها انقدری کم دونه دادن که اصلا صرف نمیکنه تکوندن بارشون...میگه امسال چشم مردم به راه آسمون خشک شد اما نبارید که نبارید...

ولی تو ذهن من روستا همیشه سرسبز و پر آبه.همیشه تو هواش بوی گل محمدی پیچیده و همیشه پدربزرگم هرچقدر نحیف و کوچک اندام اما با اراده ای مثل شیر,تکیه زده به ایوان خونه ی خودش با محبت نگام میکنه و میگه خوش اومدی بابا,دیر میای دلم تنگت میشه دخترم...

هرچه فکر میکنم آخرین باری که رفتم سر خاکشون رو یادم نمیاد و اصلا به خاطرم نمیاد کی براشون فاتحه ای فرستادم؟

برای پدربزرگی که بیشتر از همه ی نوه هاش دوستم داشت.پدر بزرگی که کافی بود بشنوه بابا از گل نازک تر به من گفته تا با همون قد و قامت خمیده که به زور تا شونه های بابا میرسید مثل ستونی محکم بایسته رو به روی بابا و بگه فکر کردی کی هستی که با دختر من اینجوری حرف بزنی؟

دلم تنگه و منتظر تموم شدن جراحی ام که برم پیشش,آبی بریزم روی مزارش و بگم شما که رفتین ما خیلی بی ریشه شدیم...دیگه گفتن اینکه من نوه ی خان فلان روستام دردی دوا نمیکنه وقتی خان زیر چندمتر خاک خوابیده باشه...

چشمام خیس شد و دارم به این فکر میکنم پدربزرگم که با این همه بچه و نوه و دبدبه و کبکبه و باغ و مال و دارایی انقدر زود وسط شلوغی هامون فراموشش میکنیم,سالها بعد که ما در تنهایی خودمون مردیم,کسی پیدا میشه که سالها بعدترش فقط وقتی اسممون اومد ما رو به خاطر بیاره؟

+عکس:حیاط خونه پدربزرگم درسالی که خیلی پرآب بود.

+کتابدونی97به روز شد:)

تا هستم و هست دارمش دوست...
تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در فارسی بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.