۱۷۳ بازديد
هرشب خیابان گردیِ من را نمی بینی.
فریادهایِ زخمیِ تَن را نمی بینی.
این قدر سرگرمِ گیاهِ هَرزه ی باغی.
آن غنچه ی مَعصومِ گُلشن را نمی بینی.
حِرص و طَمع چنگالِ کرکس هایِ شیطانند.
آلوده ای ، تَزویرِ دشمن را نمی بینی.
من پاک بودم ، دستِ ناپاکی زمینم زد.
با دیده ی مسموم ، اَحسَن را نمی بینی.
کوبیده خواهی شد به دستِ خالقِ جَبّار.
وقتی که می کوبی و هاوَن را نمی بینی.
چرخِ زمانه پاسُخت را میدهد آخر.
حالا که اشک و آه و شیون را نمی بینی.
عاشق که هستی چشم های نافِذی داری.
شوهر که باشی ، لاجَرَم زن را نمی بینی.
عی.نیکو(لاله)_شهریورماه96_مشهدمقدس