آرشیو شهریور ماه 1399

نیازمندی های ایران| تولیدی و عمده فروشی کفش و کتونی زنانه و مردانه در تهران و اسلامشهر

«علی(ع)» از خدا نیز تنهاتر است!(4)

۱۷۳ بازديد

و تاریخ آن گوشه ایستاده است و از دور می نگرد،زیر لب،لبخندی تلخ و دردناک دارد؛گوئی با لبانش می گرید.می گرید به سرنوشت این مرد،این در وطن خویش غریب؛و می خندد به این قوم،این پیروان محمّد(ص)،این مهاجران و انصار،و از خود می پرسد آیا از میان اینان کسی پیش نخواهد آمد؟صف این مؤمنان آسوده و بی دردی را که گرداگردِ مرد ایستاده اند و پیشوای خود را می نگرند،کسی نخواهد شکافت و پیش نخواهد آمد،تا ببیند که این پیغمبری که در انبوه مؤمنان صادقش،چنین بی کس و بیگانه و مجهول مانده است،چه می گوید؟چه می کشد؟چه می خواهد؟آن بار سنگین،آن آوار خفقان آوری که از آن،این همه می نالد چیست؟او را کمک کند،او را سبک بار تر کند؟

و تاریخ همچنان از دور می نگریست،و با لبخند پنهانی و تلخش می گریست و زیر لب به درد می گفت:«پیغمبری اولوالعزم،صاحب کتاب و رسالت!و در میان انبوه امّتش،اینچنین غریب!و در میان انبوه قومش،اینچنین بیگانه،در انبوه خاندان و عشیره اش این چنین تنها!و در میان گرم ترین و متعصّب ترین مؤمنانش،اینچنین مجهول!

 

ناگهان!تاریخ بر خود لرزید!

 

ناگهان چه می بینم؟این کیست؟این مسافر کیست؟این عرب نیست.چهره اش به روشنائی سپیده است،پیشانی اش باز،سیمایش غبارِ راه گرفته،چشمانش رنگ برگشته،خسته،کوفته،تشنه،بی تاب...پیداست که از سفری دور می آید؛پیداست که سال ها آواره بوده است...پیداست که از کویری سوخته می رسد.

 

اِ،این چهره را می شناسم!او را دیده ام...این همان...در کنار آتشکده...ها...در آن کلیسا...که از پنجره ناگهان بیرون پرید...

 

اِ...این سلمان است!

 

و بعد سلمان ماند؛در نخستین دیدار،ایمان آورد و دیگر تا پایا عمر آرام گرفت و «سلمانُ مِنّا» شد و صاحب سرّ«پیام آور» شد و محمّد(ص) با او،خود را در انبوه مهاجران و انصار،آن کوه سنگینی را که بر سینه اش آوار شده بود،سبک تر احساس می کرد؛چه،سلمان،بخشی از آن را خود بر دوش جانش گرفت.هرگاه دردها بر جانش می ریخت،سلمان را فرامیخواند،در چشم های آشنای او ناله می کرد،در گفت و گوی با او فریاد می زد و آسوده می شد.

 

ادامه دارد...

«علی(ع)» از خدا نیز تنهاتر است!(4)

پانزده تیر

۱۵۹ بازديد

پاسخ :

اوهوم، منم نوشتم که این فقط یه بخشی از مشکلاته که دارم میگم اینجا؛ افسردگی به نظرم به قرص نیاز داره.

من با جون و دل دارم حس میکنم زندگی برخلاف ما داره میگذره و توجهی نداره ما جا موندیم یا نه. حقیقت رو هم میدونم، خواسته‌هامم میدونم، اما میدونین بخاطر همون مشکلات افسردگی و .. نمیتونم پاشم و برم دنبالشون.

اینی که گفتین رو نمیدونستم اما، ممنون که گفتین :)

مچکر و شمام همینطور.

پانزده تیر

و فاینالی hello summer

۱۶۷ بازديد

امروز اندام عملی رو هم دادیم و ترم سه تموم شد. 

این آخریه رو خیلی خوب خونده بودم منتها بازم نمرم کم میشه. خیلی گیج بازی درآوردم :(

Medial و lateral رو تو اکثر سوالا اشتباه گرفتم. 

قسمت جالبش اونجا بود که یه عضله دستم گرفتم میگم واستوس مدیالیسه؟ یا رکتوس فموریس؟ بعد میبینم عقب رانه:| . بعدش گفتم که خب احتمالا سمی ممبرانوسه:| چون قشنگ عضلانیه! و در این حال تعجب کردم که چرا عصب سیاتیک از بین سمی ممبرانوس و سمی تندینوس عبور کرده! ولی خب چون یه دقیقه بیشتر وقت نداشتم هر چی که از ذهنم تراوش شد و نوشتم :| . یعنی یه لحظه هم شک نکردم اینجا قسمت لتراله! اصن همه اینا به کنار عصب سیاتیک از بین سر کوتاه ک دراز دو سر ران عبور میکرد دیگه :| . خیلی گیج شده بودم.


پ.ن ۱ :امروز رفتم کلاس دیسکاشن ... خیلی خوب بود. بعدشم که کلاس خودم. تکالیفمو ننوشته بودم و خب اصلا به روی خودم نیاوردم! معلمه انقد بیکاره که دونه دونه ورک بوکا رو چک میکنه. گفت چرا ننوشتی گفتم خب نشد! گفت نمره منفی میگیری گفتم میدونم. قبلا هم با این معلم بودم و خب سعی میکنم راه بیام باهاش. تنها حسنی که داره اینه که انقدر سخت میگیره که مجبوری بخونی. به هر حال منو برای پرسش هم صدا کرد و گفت کامل نبود! بهانه نیاوردم که اندام داشتم خواهر من. نمیتونستم زبان بخونم. فقط هر چی میگفت مبنی بر اینکه باید کامل بنویسم و کامل بخونم تایید کردم و نشستم سر جام.

پ.ن ۲ : یعنی میشه فیلم ببینم؟:(

پ.ن۳ : خانواده گفتن فردا کارای خونه با توئه :( که نظم یاد بگیرم مثلا

و فاینالی hello summer